Amar... عمار

بسم رب الشهدا و الصدیقین

Amar... عمار

بسم رب الشهدا و الصدیقین

Amar... عمار

برای دادن دست الحاق به برادران شهید معبر بسته شده ،فقط یک کانال کوچیک مونده اونم پر از مین ضد نفره .چاره ای نیست ..
ما هم میخواهیم بریم هوا خوری تو بهشت این رسم انصاف نیست ما رو تو این دنیا تنها بزارن ...
اونها که جاشون عالیه این ما هستیم که تو دنیا گیر افتادیم یک دست الحاق برسونن ما هم رفتیم ..خدا خیرتون بده یکم سریع تر ..
ما اینجا تو دنیا گیر افتادیم ..

آخرین نظرات
  • ۱۷ مرداد ۹۴، ۱۹:۴۸ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    زیباست

۸ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

۳۰دی
شبی دلم آسمان را نشانه رفته بود .. 
موج گلویم رسید به ساحل چشمان گنه کارم و صدای صخره بلند شد ..
چشمه ای سر باز کرد و رود خروشان از آبشار گونه هایم فرو می ریخت ..
قصه ، قصه همیشگی بود باز دلم هوایی شده بود ..
گاهی با خودم فکر میکنم خدا با این عشق چه چیز را امتحان میکند ..
چیزی نیست جز یک مشروطی مطلق ..
هیچ چیز آرامم نمی کند این یک آتش دائمی است ..
نمیدانم کسی شاید این صفحه را نخواند ولی برای دل خودم می نویسم ..
دلم کربلا میخواهد .. میدانی چیست ؟ اصلا لحظه ای نیست که در دل تصویر حرم نباشد ..
من انسان وارسته نیستم اشتباه نشود ..
از خدا خواستم هیچ وقت این حس غرور از ظاهر در من نباشد ..
لذا آنچه می گویم حرف دل است و از باطن خرابم که خودش میداند برون آمده ..
خدایا :
من شهادتم میخواهم ..
میدانی چیست هیچ لحظه از نظرم برون نمی رود این عشق کورم کرده و من به این نابینایی می نازم ..
هیچ ندارم ...
هیچ ... به جز مشتی ادعا ..
یعنی من نمیتونم بیام ..
جان مادرم زهرا (س) نمیشه یک دستی برسه این دلم بکشی بالا ..
این همه مغرب داری قول میدم مزاحم شهدا نشم ..
اصلا من فقط میام بالا که حسرت بخورم به بزرگیه خودت فقط همین ..
من شهید بشم ..
میدونم نوکر و غلام هیچ معصومی نمیتونم باشم ..
ولی خاک پا که میتونم باشم ..
تو رو به خاطر امام زمان من یکی از گروه بعدی باشم ...
حمید فتحی مقدم
۳۰دی

حمید فتحی مقدم
۳۰دی
حمید فتحی مقدم
۲۸دی

حمید فتحی مقدم
۱۳دی
از اینجا پریدن به آسمان آسان است ولی ما فواره ایم چون اوج گرفتیم فرو می نشینیم .
من بارها گفته ام و هزاران بار دیگر می گویم من آرزوی مرگ ندارم به هیچ وجه عاشق زندگی کردن 
هستم اما حسرت بزرگی همیشه با من است هر روز و شب و لحظه آنقدر دوستش دارم که دوباره
با آن تجدید عهد میکنم بله من حسرت شهادت دارم ..

حسرت شهادت

این را از خدا خواسته ام وهر لحظه می خواهم که خدایا مرگ مرا به دست دشمنان قسم خورده ات قرار بده ...  
حمید فتحی مقدم
۰۵دی
خسته و بی حوصله روی زمین سرد اتاقم دراز کشیدم و چشم رو بستم که خوابم ببره نشد همیشه همین طوره وقتی خیلی خستم بیخواب میشم
نشستم به نوشتن :
بسم رب الشهدا و الصدیقین 
حرف دل نوشتن از حال و احوال ما که زمانه ما رو با خود برده و میخواهیم درباره نسلی صحبت کنیم که افتخار شیعه شدند در تاریخ یکم برای ما فرزندان اونها شاید سخت باشه اما مهم اینکه یادشون زنده نگاه داریم و به نسل بعد خودمون منتقل کنیم ...
ما برای دادن دست الحاق به برادران شهید باید از معبر تنگ و تاریک دنیا عبور کنیم آرزوی شهادت هم داریم ولی باید بگم برادرها مدل جنگ ما با جنگ پدرانمان یکم فرق میکنه اونها از تاریکی و تنگی دوران طاغوت گذشتن و رسیدن به میدان جنگ سخت الحق که سربلند بیرون آمدن اما ما امروز از جنگ سخت رسیدیم به جنگ نرم اینجا مسئله جان نیست چون جان های ما کف دست گرفته شده و آماده ایم اینجا به نکته عجیبی پی می بریم اینکه دشمن که مدل جنگی پدرانمان رو دیده اینبار به جای نشانه بر جان قلب و تفکر ما رو نشانه گرفته قلبی که با یاد خدا و پیامبر و اهل بیت پیامبر پولادین شده وتفکری که با گذشته سرخ حسینی و آیند سبز مهدوی داره جهان رو فتح میکنه دنبال از کار انداختن این موتور قدرتمند هستند ..
اینجاست که بعد از گذشتن از معبر میرسیم به میدان مین همه جوره کاشته شده از والمر و گوجه ای و ضد نفر تا هر چی فکرشو بکنی دجالواره گرفته تا دهکده جهانی و ارتباط با دنیا اینجا خوابیدن روی مین نداره اگه شهید بشی افتخار نیست ننگه اینجا باید بشینی فکر کنی و خنثی کنی تو عمل خنثی سازی که میتونی برسی به دروازه شهادت .. 
راهی نداری جز مقابله به مثل راه شهادت هم باز میشه بگو بسم الله وارد راه که بشی شهادت دیده میشه 
من قبول ندارم در باز شهادت بسته شده بازه فقط پای کار میخواد ...
حمید فتحی مقدم
۰۴دی

حمید فتحی مقدم
۰۱دی

آغاز

حمید فتحی مقدم